به به شب چله اومـد یواشـکی تو خونمون
هندونه و نقل و نبات آورده توی خونـــمون
امشب همه خونه ما جمع شدند و مهمونمون
بزرگترا هم همــگی همبــازی مــا بچه ها
حرف میزدند میخندیدند همه ما خوشحال بودیم
پر از صفا بود خنده شون منتــظر بـابـا بودیم
یواشکی هنــدونه رو آورد بـابـا توی اتاق
صدای به به پرشده توی اتاق توی اتاق
شب چله چقدر خوبه شب صفـا و خوبیـه
برف میاد سفید میشه هر چی که روی زمینه
عزیز
دلم امروز بعد از مدتها که وقت نکرده بودیم بریم شهربازی ،بالاخره موفق
شدیم و کلی باهم بازی کردیم و خیییییییلی خوش گذشت و بعدش هم با همدیگه
رفتیم اون پیتزایی که خودت دوست داری .اسم پیتزایی پدر خوبه اما تو بهش
میگی مامان خوب و اینجاست که من خوشحال میشم و میخندم اما بابایی بهش
برمیخوره
امروز
یک اتفاق جدید هم توی زندگیت این بود که برای اولین بار رفته بودی سر خاک
مادربزرگ من با یک شاخه گل زیبا که خودت خریدی . و جالب و بهتر اینکه بعد
از چهارسال که رفتی سرخاک ،برای مادربزرگ سوره توحید و ناس رو خوندی.