سلام عزیز دل مامان . اینم از شهربازی که روز عروسی قولشو بهت داده بودم .
اینم
از سینما 5 بعدی که چند ساله آرزو داشتی بری اما چون فیلمهاش ترسناک و
هیجانیه نبرده بودیمت و الان چون فکر کردیم پسرمون شجاع شده بردیمش . چه
ذوقی میکردی تا وقتی فیلم شروع نشده بود اما بعد از چند لحظه از پخش فیلم
چشماتو بستی و رفتی بغل بابایی و گفتی من میترسم . هرکاری کردیم دیگه نگاه
نکردی و مجبور شدم ببرمت بیرون . توی فیلم یه قسمتش فیل داشت با خرطومش آب
پخش میکرد و هیمن که آب به صورتت خورد فکر کردی واقعا آب از خرطوم فیل
ریخت بیرون گفتی نمیشینم که نمیشینم ، ما رفتیم بیرون و بابای ناقلا خودش
تا آخرش نشست و نگاه کرد .