اشکان تک ستاره قلبم

خاطرات شیرین پسرم

اشکان تک ستاره قلبم

خاطرات شیرین پسرم

عکسهای اشکان

21 ماهگی ؛ میخوای واسه پلنگ صورتی کتاب بخونی ولی اون گوش نمیده و شما شاکی هستیبغل

22 ماهگی ؛ علاقه شدیدی به کالسکه ات داشتی و تا تونستی سوارش شدی که راه نری خندونک

24 ماهگی

26 ماهگی ؛ اشکان و دخترعمه اش زهراآرام

28 ماهگی ؛ اشکان با لباسهایی که مامان هنرمندش براش بافته خندونک


سفر به منطقه سرسبز شمال

سلام پسر گلم ؛

من و بابایی با اینکه فقط سه روز تعطیل بودیم تصمیم گرفتیم بخاطر اینکه شما علاقه زیادی به دریا داری شما رو ببریم شمال و چون وقتمون کم بودیم تا ساحل گیسوم رفتیم و برگشتیم . شب ساعت 2 به اصرار شما راه افتادیم و شما اصلا دلت نمیخواست که بخوابی و میگفتی بیدار میمونم اما من به شدت خوابم میومد و بخاطر تو و بابایی که یه هو خوابش نبره بیدار موندم و تو عزیز دلم بالاخره چند ساعت خوابیدی و بیدار شدی و وقتی رسیدیم ساحل بدو بدو رفتی کنار دریا و دلت نمیخواست از دریا جدا بشی آرام

از بس بهت خوش گذشته بود میگفتی چی میشه تا پائیز اینجا بمونیم میگم چرا تا پائیز ؟؟؟ میگی آخه پائیز میخوام برم مهد آرام قربون پسر با تحصیلاتم برم که عاشق مهد و مدرسه است و این مسئله رو پذیرفته که رفتن به مهد و مدرسه اجباریه و نمیشه از زیرش در رفت حتی با موندن کنار دریا خندونک

بعد از دریا علاقه خاصی به اسب و اسب سواری داری و تو ساحل چند بار هم سوار اسب شدی و دور زدی که فیلمت رو گرفتم محبت

پسر اسب سوار من در ساحل خوش آب و هوای گیسوم (عاشق اسبی پسرم)بوس

آقای عکاس خسیس واسمون فایل نداد منم اینو از روی عکس با دوربین خودم گرفتم غمگین

البته علاقه خیلی زیادی هم به ماسه بازی داری که کلی عشق و حال کردی بغل

مامان مهربونم که همیشه دنبال اشکانه ، الهی فدای مامان گلم بشم بوس

بعد از ماسه بازی و آب بازی مفصل اومدی میگی I am hungry mummy چشمک

انقدر گشنه ات شده که داری بیسکویت و با نایلونش میخوری خندونک

گفتم یه ژست خوب بگیر کنار دریا مامانی و خوشحال کن ، این شد نتیجه اش بغل

میگفتی کاش همه اینا مال من بودند و باهاشون بازی میکردم خندونک

پسر ماهیخوار من ؛ ماهی رو فقط از دست من میخوری و به هیچکس اعتماد نداری حتی بابا . میگی مامان بابا میخواد منو بکشه ماهی را با استخوان میده بیا بخور خندونک آخه یه بار همسری یک تکه از ماهی رو سوا کرد و داد به من که بده اشکان بخوره استخوان نداره و من که مثل اشکان فقط به خودم اعتماد دارم نگاهی بهش کردم و استخوان و درآوردم برای همینه که اشکان بهش اعتماد نداره خندونک

اینم عکسی که خود اشکان از مورد علاقه هاش گرفته

اینم پسر غمگین و خسته من تو جنگل گیسوم که نمیتونه از ماسه و دریا دل بکنه غمناک

این عکس هم توسط گل پسرم خلق شده ؛ جنگل همیشه آرامش خاصی به من میده راضی

<< پسر گل مامانی تا این لحظه 4 سال و 10 ماه و 23 روز سن دارد >>

عکسهای اشکان در آذربایجان

اشکان 20 ماهه در شهر مینگه چویر آذربایجان (شهر واقعا زیبایی بود)

گونل ، علی و اشکان

باغ حیدر علی اف

تا حالا دیدین کسی چهار دست و پا تو پارک راه بره خنده

پسر مو فرفری من

پسر مو فرفری اخموی من بغل باباجون که داره واسه گرفتن دوربین از من التماس میکنه

از اینکه بغلت کردن ناراحتی و لبهاتو آویزون کردی

شهربازی منظریه و لونا پارک

سلام عزیز دل مامان . اینم از شهربازی که روز عروسی قولشو بهت داده بودم . بغل

اینم از سینما 5 بعدی که چند ساله آرزو داشتی بری اما چون فیلمهاش ترسناک و هیجانیه نبرده بودیمت و الان چون فکر کردیم پسرمون شجاع شده بردیمش . چه ذوقی میکردی تا وقتی فیلم شروع نشده بود اما بعد از چند لحظه از پخش فیلم چشماتو بستی و رفتی بغل بابایی و گفتی من میترسم . هرکاری کردیم دیگه نگاه نکردی و مجبور شدم ببرمت بیرون . توی فیلم یه قسمتش فیل داشت با خرطومش آب پخش میکرد و هیمن که آب به صورتت خورد فکر کردی واقعا  آب از خرطوم فیل ریخت بیرون گفتی نمیشینم که نمیشینم ، ما رفتیم بیرون و بابای ناقلا خودش تا آخرش نشست و نگاه کرد . خندونک


عکسهای نوزادی و نوپایی اشکان

ماهگرد ششم

If the picture does not load, press F5!If the picture does not load, press F5!

ماهگرد هفتم ، تازه داشتی چهار دست و پا میرفتی بغل

ماهگرد هشتم

ماهگرد نهم

ماهگرد دهم

ماهگرد یازدهم

ماهگرد چهاردهم،دوست داشتی فلفل بزرگ و با دندونت گاز بزنی

عاشق بازی کردن وسط دو تا مبل بودیبغل

ماهگرد پانزدهم ، به شدت عاشق کتاب خوندن بودی اما کتاب و برعکس میگرفتیخندونک

ماهگرد شانزدهم ، اینجا از شاه حسین برگشتیم و فندق من خسته است

ماهگرد هفدهم ، عاشق مرواریدهات بودم بغل

میخواستی با مامان جون تماس بگیری

از جشن تولد هستی برگشتیم و شما از خواب بیدار شدی گلمبوس