اشکان تک ستاره قلبم

خاطرات شیرین پسرم

اشکان تک ستاره قلبم

خاطرات شیرین پسرم

پرستار کوچولوی مامان

سلام به پسر عزیزتر از جانم و دوستان گلم

پسر عزیزم ، مامانی چند وقتیست که مریض شده بود و شما هم بخاطر مریضی مامان ناراحت بودی و سعی میکردی از من مراقبت کنی که انصافا هم اگه مراقبنتهای نازگلم نبود الان بهتر نشده بودم . الهی قربون اون دل مهربون و پاکت بشم که داشتی بی ریا از من پرستاری میکردی .

روزهای اول از اینکه میدیدی یک مامان خسته و بیحال روی تخت دراز کشیده ناراحت بودی و مدام میومدی پیشم و ازم میخواستی که بلند شم .میگفتی مامانی بلند شو دیگه ، چشماتو واکن ، صبح بخیر بگو ، پاشو بریم صبحونه بخوریم غمگین اما ، این بیماری که من گرفته بودم حالی واسم نذاشته بود ، تب و لرز شدید و سرفه های خشک شدید و پی در پی  دیگه امانم را بریده بود . اومدی پیشم نشستی میگی مامانی چی شده ؟ میگم عزیزدلم تب دارم ، فوری دستهای کوچیکت رو میذاری رو پیشونیم و بعد از مدتی مکث میپرسی مامانی خوب شدی ؟ میگم آره . میگی پس پاشو دیگه . میگم مامان دستام میلرزه گفتی بذار ببینم چیکار میتونم بکنم ؟ رفتی بعد از مدتی دیدم بالش کوچولوی عروسکهاتو گرم کردی آوردی گذاشتی رو دستام و گفتی مامانی الان خوب میشی .

الهی فدای تو پسرم بشم که داشتی با دستهای کوچیکت از من پرستاری میکردی ، قرصهامو میدادی و برام آب میاوردی و من مدام میگفتم پسرم زیاد نزدیک من نیا میترسم به تو هم سرایت بکنه و تو با مهربونی میومدی و آروم صورتم و با اون لبهای خوشگلت بوس میکردی و یک لبخند ناز هم تحویل مامانی میدادی و من هم از ترس سرایت کردنش اصلا و ابدا صورتت رو نمیبوسیدم و پاهات و بدنت رو میبوسیدم .

وااااااااااااااای که چه حالی میده وقتی شازده کوچولو ازت مراقبت کنه . آدم دوست داره بخوابه و فقط چشاش به پرستار کوچولوش باشه که داره مدام دور و برش پرسه میزنه .

بله دوستان عزیزم این بیماری ما فکر کنم از صدقه سر هوای پاک شهرمون بود که گرفته بودم و بعد از 20 الی 30 روز تازه داره حالم خوب میشه. خیییییییییییییلی سخته که یک مادر مریض بشه در حالیکه بچه کوچیک داشته باشه.

خدا همه مادرانی را که مریضیهای خاص دارن و یا هر نوع بیماری دیگری زودتر شفا بده و بچه شونو از بلاتکلیفی دربیاره .  الهی آمین !

مهربونیهای اشکان


سلام پسرکوچولوی من

 امروز اومدم تا برات از خودت بنویسم ، از خودت که امید زندگی من هستی ، از تو که تمام هستی من هستی،از تو که با بودنت زندگی یکنواخت و تکراری رو برامون پر از خاطره کردی تنها با وجود توست که زندگیمان تکراری نیست.هر روزم با تو رنگ دیگری به خود میگیرد  . بهار نزدیک است و من با بودن تو در کنارم هر روزم را بهار میدانم و تو که باشی دنیا برایم بوی گلهای بهاری را میدهد و دوست دارم هر روز با تو نفس بکشم . دوست دارم لحظه هایی که از خواب بیدار میشوم در کنارم باشی و من با گرمی دستهای کوچولوی تو که صورتم را لمس میکند از خواب بیدار شوم باور کن آن روزها برایم خیییییییییییلی شیرین و دلچسب است .

و اما میخوام از شیرین زبونیها و مهربونیهات بگم گلم

چند روز پیش خونمون مهمون داشتیم (خاله ناهید) ، خاله ناهید همسایه خاله مامان(من) هست که از بچگی پدرو مادرش رو از دست داده و تنها زندگی میکنه و گاهی وقتها خونه ما هم میاد . و چون تو میدونی که اون هیچکس و نداره باهاش خیلی مهربون هستی و وقتی میاد خونه ما با اینکه زیاد دوستش نداری،چون تو رو اذیت میکنه اما دل مهربونت راضی نمیشه که از خونه ما بره و دلت میخواد همیشه پیش ما بمونه . میگی مامانی خاله ناهید منو اذیت میکنه اما بهش نگیا ، ناراحت میشه . اینبار که اومده بود پا پیچت شده بود و میگفت که اشکان من میخوام مامان تو بشم و من تو آشپزخونه بودم که یه هو یک صدای بلند از طرف تو شنیدم که داشتی داد میزدی و میگفتی من نمیخوام تو مامان من بشی ، من خودم مامان دارم . اومدم میگم پسرم خاله ناهید مهمون ماست و تو نباید باهاش اونجوری رفتار کنی چی میشه داره باهات بازی میکنه حالا تو ، تو بازی فکر کن اون مامانته و تو با صدای بلند دستاتو میکوبیدی به هم و میگفتی مامانی من صدبار بهت گفتم که تو رو با هیچکس عوض نمیکنم حالا خاله ناهید واسه چی میخواد مامان من بشه و داشتی گریه میکردی ، الهی قربون دل کوچیک و مهربونت بشم که حتی تو بازی هم نمیخوای کس دیگه مامانت بشه بغلبغلبغل

چند وقتیست که بازم سرما خوردی و چیزی نمیخوری و من گاهی وقتها واست جوجه کباب درست میکنم تا شاید بخوری . دیروز واست درست کردم و آوردم که بخوری ، میگی مامانی به نظرت کبابهای کی خوشمزه میشه من هم با اعتماد کامل میگم خوب معلومه مامانی یعنی من چشمک دوباره میپرسی مامان جون خوب درست میکنه یا تو ؟ و من : خوب پسرم مامان جون هم خوب درست میکنه و شما پسر نازم با دستهای کوچیکت دستهای منو نوازش کردی و لبخند رو لبت اومد و من با تعجب تعجب چی شده پسرم ؟ و شما : آخه در مورد مامان جون من خوب حرف زدی و من از اینکه پسرم چقدر قدردان زحمات مامان جونش هست خوشحال شدم و بوسه بارونت کردم . البته اینم بگم که پسرعزیزم شما هم تو خیلی مواقع من و از سر تا نوک پاهام بوسه بارون میکنی و میگی مامانی خییییییییییییلی دوست دارم و من هم عاشقانه بهت میگم من هم دوست دارم . الهی فدات بشممممممممممم من بغل

در اثر سرماخوردگی تند تند سرفه میکنی و میگی معده ام درد میکنه و من با تعجب تعجب میگم معده ات کجاست و توی ووروجک میدونی که معده و شکم با هم فرق میکنند میخندی و میگی نه از بس سرفه کردم شکمم درد میکنه .

پسرم عاشق نماز خوندن و دعا کردنی ، وقتی بهت میگم دعا میکنم مثلا یک اتفاق خوب بیفته و یا بهت میگم دعا کن میگی : خدا اینجوری که نمیشنوه باید تو نماز باهاش حرف بزنی .بوس

اشکان در 18 ماهگی (در حال صحبت با خدا)

پسر گلم دیروز از مهد رفته بودین اردوی علمی ،  محیط زیست و موزه حیوانات خشک شده و تو هم که عاشق حیوانات هستی خیییییییییییییییییلی ذوق کرده بودی و کلی از حیوانات بازدید کرده بودید و ازتون عکس گرفتند که بعدا برات میذارم . و نیز رفته بودید آتش نشانی و کلی در مورد ایمنی چیزایی یاد گرفته بودی اومدی به من میگی مامانی هر موقع با آتش نشانی کار داشتی شماره 1 و 2 و 5 ، صد و بیست و پنج را بگیر و بهشون بگو ، الهی قربون هوشت برم که شماره آتش نشانی و یاد گرفتی و به من هم یاد دادی . 

پسر قشنگ من تا این لحظه 4 سال و 6 ماه و 27 روز سن دارد .

« خدایا به فرشتگانت بسپار که در لحظه لحظه نیایش خویش دوستان  و پسر مرا از یاد نبرند »


تقدیم به همه کودکان ناز و پسر عزیزم

مینویسم سرشار از عشق برای تویی که همیشه ... تنها مخاطب خاصّ دل نوشته ‌های ِ منی !!!
برای تو که بخوانی !!!
بدانی !!!
دوست داشتنت در من بی‌انتهاست ....

برای تو...
هرچیزی رو جا به جا میکنم..
حتی ماه را از اسمان به زمین خواهم اورد تک ستاره قلب من...

اگر تو نبودی

جهان، بی خنده های تو معنا نخواهد داشت. اگر تو نباشی، هیچ بهاری ـ حتی اگر لبریز شکوفه باشد ـ دیدن ندارد.

اگر تو نبودی، باران ها همه دلگیر می شدند و هیچ مادری عاشقانه زیر باران ها، بی چتر لبخند نمی زد. اگر تو نبودی، آسمان با همه حجم آبی اش، در چشم های همیشه خیس هر پدری، دلگیرتر از چهار دیواری کوچکی می شد که به زندانی کوچک بیش نمی ماند.

اگر تو نبودی، شمعدانی های لب پنجره، این گونه زیبا گل نمی کردند و عطر سیب، دیگر معنایی نداشت.

اگر کودک نبود، نه پدر معنا داشت، نه هیچ مادری بهشتی می شد.

اگر کودکان نبودند، شکوفه های زندگی به بهار نمی رسیدند و خانواده، بی مفهوم ترین واژه ای می شد که در لغت نامه ها می شد پیدا کنی.

کودکان، باغچه هایی از امیدند که از شکوفه های انار لبریز است.

هر کودک، گلدانی ست که از زیباترین گل های معطر، خانه ها را به نزدیکت ترین بهارها گره زده است.

کودکان، نزدیک ترین راه های رسیدن به عشق را از پرنده ها بهتر بلدند.

کودکان، از تمام ستاره ها و پرنده ها به آسمان نزدیک ترند.

اگر روزی می آمد که جهان خواب هیچ کودکی را نمی دید، بی شک صداقت به آخر می رسید و دوستی و مهربانی، پشت اندوه های بزرگ بزرگ سالی هامان گم می شد.

این روزها اگر عاشقانه سپری می شوند، به عشق بودن شماست. دنیا با کودکان همیشه زیباست؛ زیباتر از همه روزهایی که سراغ داریم.

دنیای کودکانه، صمیمی ترین دنیایی است که هر لحظه بارها آرزو می کنیم تا کاش می شد یک بار دیگر به این دنیای کودکانه قدم بگذاریم!

کاش دنیا همیشه کودک بماند و کودکانه ترانه های عاشقانه اش را لالایی شب های بی خوابی مان کند!

کاش دنیا به زیبایی روزهای کودکی می شد!

کاش کودکان، صمیمیتشان را همچون دوستی های بی ریایشان فراگیر می کردند.

کاش دنیا سراسر کودکانه می شد و ما کودک

کـــــــــــــــــــــــــــــــــاش