سلام به پسر عزیزتر از جانم و دوستان گلم
پسر عزیزم ، مامانی چند وقتیست که مریض شده بود و شما هم بخاطر مریضی مامان ناراحت بودی و سعی میکردی از من مراقبت کنی که انصافا هم اگه مراقبنتهای نازگلم نبود الان بهتر نشده بودم . الهی قربون اون دل مهربون و پاکت بشم که داشتی بی ریا از من پرستاری میکردی .
روزهای
اول از اینکه میدیدی یک مامان خسته و بیحال روی تخت دراز کشیده ناراحت
بودی و مدام میومدی پیشم و ازم میخواستی که بلند شم .میگفتی مامانی بلند شو دیگه ، چشماتو واکن ، صبح بخیر بگو ، پاشو بریم صبحونه بخوریم
اما ، این بیماری که من گرفته بودم حالی واسم نذاشته بود ، تب و لرز شدید و
سرفه های خشک شدید و پی در پی دیگه امانم را بریده بود . اومدی پیشم
نشستی میگی مامانی چی شده ؟ میگم عزیزدلم تب دارم ، فوری دستهای کوچیکت رو میذاری رو پیشونیم و بعد از مدتی مکث میپرسی مامانی خوب شدی ؟ میگم آره . میگی پس پاشو دیگه . میگم مامان دستام میلرزه گفتی بذار ببینم چیکار میتونم بکنم ؟ رفتی بعد از مدتی دیدم بالش کوچولوی عروسکهاتو گرم کردی آوردی گذاشتی رو دستام و گفتی مامانی الان خوب میشی .
الهی فدای تو پسرم بشم که داشتی با دستهای کوچیکت از من پرستاری میکردی ، قرصهامو میدادی و برام آب میاوردی و من مدام میگفتم پسرم زیاد نزدیک من نیا میترسم به تو هم سرایت بکنه و تو با مهربونی میومدی و آروم صورتم و با اون لبهای خوشگلت بوس میکردی و یک لبخند ناز هم تحویل مامانی میدادی و من هم از ترس سرایت کردنش اصلا و ابدا صورتت رو نمیبوسیدم و پاهات و بدنت رو میبوسیدم .
وااااااااااااااای که چه حالی میده وقتی شازده کوچولو ازت مراقبت کنه . آدم دوست داره بخوابه و فقط چشاش به پرستار کوچولوش باشه که داره مدام دور و برش پرسه میزنه .
بله دوستان عزیزم این بیماری ما فکر کنم از صدقه سر هوای پاک شهرمون بود که گرفته بودم و بعد از 20 الی 30 روز تازه داره حالم خوب میشه. خیییییییییییییلی سخته که یک مادر مریض بشه در حالیکه بچه کوچیک داشته باشه.
خدا همه مادرانی را که مریضیهای خاص دارن و یا هر نوع بیماری دیگری زودتر شفا بده و بچه شونو از بلاتکلیفی دربیاره . الهی آمین !