اشکان تک ستاره قلبم

خاطرات شیرین پسرم

اشکان تک ستاره قلبم

خاطرات شیرین پسرم

آخرین روز مهدکودک پسر قشنگم

پسر قشنگم امروز 30 اردیبهشت ماه سال 94 یعنی روز آخر مهد بود و شما با اینکه روزهای اول دوست نداشتی از من جدا بشی و بری مهد ، اما این روز آخر دلت نمیومد از مهد و دوستات خداحافظی کنی ، مخصوصا از آیلا جون که دوست بسیار صمیمی توست و همدیگه رو خییییییییلی دوست دارین . کاش همه دوستیها مثل دوستیهای دوران کودکیمان باشد .یه چیز جالب که آیلا و اشکان هر دو متولد یک روز هستند یعنی هر دو 89/04/22 بدنیا اومدند. اشکان میگه مامان چون ما هر دو تو یه روز بدنیا اومدیم همدیگه رو انقدر دوست داریم . الهی فدای دوتان بشم من بغل

امروز وسط جشن اومدم مهد و از مدیر مهد خانم سیاحی خواهش کردم تا اجازه بده عکس دسته جمعی با دوستات بگیرم که اولین نفری که اومد آیلا بود و بعد مارال و چون داخل سالن پر از بچه بود مجبور شدیم توی حیاط مهد عکس بگیریم . داشتیم میرفتیم حیاط که خانم سیاحی گفتند که دوستای اشکان دارن میان تا با اشکان عکس یادگاری بندازن پشتم را که نگاه کردم دیدم همش دخترای کلاس دارن میان و دو تا پسر بچه خندونک نمیدونم این آقا پسر گل من چیکار کرده که دخترای کلاس افتادن دنبالش خنده از بس مهربونه خوشگل من ، الهی فدای دلت بشم مامانیبغل

ارشیا ، اشکان ، آیلا ، مارال ، سانای ، و پشت سمت راست هستی و سمت چپ هورا

دوست صمیمی اشکان (آیلا جون ) که خییییییییییییلی همدیگه رو دوست دارند .

اشکان و آیلا و هورا

اینم آخرین روز مهد 1394/02/30 که با اشکان جونم دم در فرعی مجتمع منتظر سرویسیم متنظر

بهت گفتم یه ژست خوشگل بگیر ، نتیجه این شد فسقلی مامان خندونک بیشتر شبیه مستر بین شدی خنده

چشمهای منتظر پسر قشنگم که داره اومدن سرویسش رو نظاره میکنه. الهی فدای اون چشمای عقابیت بشم من بغلبغلبغل

آموزش زبان انگلیسی به روش مونتسوری

سلام پسر قشنگ و باهوش مامان

علت اینکه دیر دیر وبت میام اینه که واقعا وقت کم میارم و شما هم که مخالف نشستن من پشت کامپیوتر هستید و همش گلایه میکنی که مامانی تو همش فکرت به کامپیوتر و گوشیه و به من توجه نمیکنی و منو دوست نداری . منی که همه زندگیم فقط تو هستی و حتی ثانیه ای از فکرم خارج نمیشی و هیچ کاری را بدون اینکه تو به ذهنم نیایی انجامش نمیدم چطور میتونم دوستت نداشته باشم عسلم . بغل

بالاخره راهش را یافتم :

من تا ظهر که سرکارم بعد که میام خونه با خوردن ناهار و ناز کردن و خوابوندن تو گل پسرم میشه عصر . عصر هم دیدن کارتون و آموزش زبان و گشت و گذار میشه شب .اینجوری میشه که یک روز کاملمون تموم میشه و آخر شب هم که میرسه شما ناراضی،البته منم ناراضی.آخه وقتی موقع خواب میشه همش عذاب وجدان دارم و حس میکنم که برات کم گذاشتم اما من همه تلاشم رو میکنم . غمگین

آموزش زبان ما به روش مونتسوری هست که تو سایت مادران امروز با این روش آشنا شدم و مدیریت سایت، خانم سحر استاد آقای عزیز هست که من همینجا ازشون تشکر میکنم که بالاخره با این روشی که ارائه داده اند تونستم راه حل آموزش زبان به پسرم را بیابم.این روش به صورت بازی و کاردستی هستش و پسر گلم خیلی زود اونایی که بهش آموزش میدم و یاد میگیره اما در این میان بازی با اسباب بازیهای مختلف نباید فراموش بشه آرام

کوچولوی من تو این مدت چیزهای زیادی یاد گرفتی و هر بار که ازشون استفاده میکنی من کلی ذوق زده میشم.مثلا هر موقع گرسنه ات میشه البته به قول خودت گشنه بستنی و تنقلات و اینجور چیزا (چون شما هیچوقت گشنه غذا نمیشید )خندونک میگی I am hungry.I want ice cream      

هر موقع میریم بیرون آب و هوا را برام توصیفش میکنی و مثلا میگی mamy sunny day یا mamy windy day من که خیلی ذوق زده میشم آخه خودم هم عاشق زبان انگلیسی هستم و همیشه نمرات زبانم عالی بود . خندونک

برات از سایت مادران امروز کلی مجموعه تهیه کردم که هر بار که بسته میاد در خونه مون میری تحویلش میگیری و وقتی من میام خونه میپری بغلم و میگی مامانی خیلی دوستت دارم آخه باز واسم سفارش دادی و کلی بوسم میکنی.الهی فدات بشم پسر دوردونه ام،امیدوارم هر روز بیشتر از دیروز شاهد پیشرفتت باشم.

چند تا شعر انگلیسی تو این مدت یاد گرفتی که واست میذارم

Baa baa black sheep

pat a cake    pat a cake

Hot cross buns

Head and shoulders

.The wheels on the bus go


که شما خودت علاقه بیشتری به شعر اول و چهارم داری.

دوستان این شعرها موجود در مجموعه سیمپلی کیدز هست و کلیپهاشون در مجموعه مادرگوس کلاب موجود هستند که بسیار کمک دهنده اند در امر آموزش دلبندتان و میتونید از سایت مادران امروز تهیه کنید .

?how,s the weather

flash cards organs

animals

worksheets

bus

کاردستی با مهر سیب زمینی

smell flower

candy & tree & cup cake

oven

bakers man & Assistants

pat a cack

bakers man

turtles






روز زن و روز مادر

سلام به دوستان عزیزم و پسر قشنگم اشکان خان

امروز اول اردیبهشت ماه و تولد من بود و پسر قشنگ مامانی از دیروز به فکر سوپرایز کردن مامانش بود و داشتن با خاله ندا برنامه میچیدن که چیکار کنند تا من سوپرایز بشم . اومده به من میگه مامانی میدونی فردا تولدته؟ کلی ذوق کردم و گفتم تو از کجا میدونی که فردا تولدمه؟ میگه خاله ندا به من گفت که فردا تولد مامانته به بابا بگو واسه مامانی کادو بخرید . منم کیک میخرم و میام تولد چشمک و ما هم خرسند از اینکه پسرمون میخواد ما رو سوپرایز کنه الهی فدای اون مهربونیات بشم من بغل البته اینم بگم که پسرک من روز مادر هم از چند روز قبلش به فکر سوپرایز واسه مامانش بود که روز قبلش اومد و بهم گفت مامانی من فردا برات سوپرایز دارم ، امشب دیر میخوابم تا بابایی بیاد و واسش یواشکی یه چیزی میگم که تو نشنوی ، ما هم که میدونستیم چه خبره خودمونو زدیم کوچه علی چپ و منتظر فردا که ببینیم پسرک با باباش چه برنامه ای میریزه متنظر که از شانس بد ما همسری دیر اومد و پسرک خوابید.

و حالا فردا شده و ما که از سرکار برگشتیم خونه و پسرک ما بدو بدو اومد پیشوازمون و یک شاخه گل مصنوعی از تو گلهی مامان جون به ما هدیه داد راضی و من واقعا خیلی خوشحال بودم که عزیز دلم به فکرم هست و یادش نرفتم .حالا اصل قضیه برای به خودبالیدنم اینجاست که اشکان جونم برگشته میگه مامانی ببخش که گل مصنوعی مامان جونو واست دادم آخه بابایی شب دیر میاد خونه و گلفروشیها بسته میشه ، من هم با کلی ذوق بغلش کردم و ماچ مالیش کردم و کلی هم نازش کردم . پسرک قشنگم این بهترین کادویی بود که میتونستم بگیرم ، همین حرفی که زدی بهترین کادو برای من بود . الهی قربون مرامت بشم که کلی به من انرژی میدی بغلبغلبغل

و اما از همسری که شب زودتر از هر روز اومد و گفت آماده بشین بریم بیرون و من هم تو دلم قند آب شده که همسری واسمون سوپرایز داره خندونک جونم بهتون بگه ما آماده شدیم و داشتیم کفشهامونو میپوشیدیم که پسرک مهربونمون به باباشون فرمودند( مثلا یواشکی ) بابایی یادت نره واسه روز مادر هم کادو بگیریم و اینجا بود که قلب ما ترک برداشت و همسری برگشت به من گفت راستی روز مادر کی هستش دلشکسته و ما که داشتیم با کلی انرژی به خودمون میبالیدیم یک دفعه با این حرف همسری بال و پرمون شکست و هیچی دیگه بقیه شو هم خودتون میتونید حدس بزنید غمگین

این از کادوی روز زن و روز مادر ما که خلاصه این ماجرا این شد که رفتیم سراغ مادرها و کادوهاشونو دادیم و خودمون هم قرار شد بعدا یک سوپرایز جداگانه داشته باشیم که تا روز تولدمون به این درجه نرسیدیم . گریه

و حالا از روز تولدمون که منتظریم تا همسری + روز زن که از قبل بدهکاره سوپرایز کنه . متنظر

اشکان خان که رفتند دستشون رو گذاشتند لای در اتاقشون و نزدیک بود دو تا از انگشتاش قطع بشه ، انقدر حالم بد شد .الهی فدات بشم مامانی ، از بس شلوغی میکنی و میپری اینور اونور که آخرش این شد . گریه

و اشکان جون من خوابیدند تا عصر . عصر که از خواب بیدار شد به بابایی جونش زنگ زد و گفت که بابایی شب زود بیا یه روز خاصه امروز بعد گوشی رو داد به من و همسری گفت اشکان چی میگه ؟!!! و من و میگی تعجب فکر میکردم یادشه عصبانی گفتم نمیدونم . گفت آخه اونروز خاص امروز نیست که گفتم پس کیه ؟ گفت فرداست من خودم یادمه و منو میگی عصبانیعصبانی آخه این همسری ما هر سال فکر میکنه روز تولد ما دوم اردیبهشته و اصلا یادش نمیمونه غمگین ما که دیگه به کلی از همسرمون نا امید شدیم در مورد بیادآوری روزهای خاص . خدا رحم کرده که پسرکم به فکرمون هست و الا دق میکردیم و میمردیم . چشمک

خلاصه ما که دیگه نا امید بودیم و فکر میکردیم همه ما رو فراموش کردند به یکباره شب زنگ خونمون به صدا دراومد و دیدیم خواهرم (خاله ندا) با شوهر گرامیشون اومدند و با کیکی که قولشو به اشکان داده بودند ما را خجالت زده فرمودند و ما از خجالت کلی عرق کردیم خجالت و مامانی بنده هم واسمون کادو گرفته بودند و چند تا عکس باهم گرفتیم و کیک و نگهداشتیم تا همسری بیاد و بخوریم که وقتی همسری اومد دیدیم یک کیک تولد گرفته و وقتی دید خودمون کیک داریم کلی تو ذوقش خورد و به روی خودش نیاورد آرام و این است آخر و سرانجام کسی که روز زن و روز تولد را فراموش کرده باشد . خنده و در آخر یک کادو هم از همسری گرفتیم و این شد قصه روز زن و روز تولد ما .

این کیکی که خاله ندا و شوهر گرامیشون گرفتند .

و اینم کیکی که همسر بنده گرفتند