مادر که میشوی ... تمام زندگیت میشود پر از التماس و خواهش از خدا برای عاقبت بخیر شدن فرزندت ...
مادر که میشوی ... بهترین هدیه برایت میشود سلامتی جسم و روح بچه ات ...
مادر که میشوی ... بیشتر فکر میکنی به مادرت ، مادر بزرگت و مادر مادربزرگت و اینکه آنها چه سختیهایی
کشیده اند و چه آرزوهایی داشته اند ...
مادر که میشوی ... غم ، اندوه و شادی هم رنگ دیگیری میگیرند و همه اینها گره میخورد به حال فرزندت ...
مادر که میشوی ... کوه های عالم بر سرت خراب میشود ، وقتی نیش سوزنی به پای فرزندت میرود ...
مادر که میشوی ... صبور میشوی و با حوصله ، انگار نه انگار تا همین دیروز به حوصله ترین آدم روی زمین
بودی ...
مادر که میشوی ... ذوق زده ترین آدم دنیا میشوی با هر کار عادی فرزندت ...
مادر که میشوی ... دل نگران تمام مادرهای زجر کشیده دنیا میشوی ...
مادر که میشوی ... نگاهت هم مادرانه میشود ، عمیق و دقیق و عاشق و اشکبار ...
مادر که میشوی ... دلت تنگ میشود برای مادرت و روزهایی که یادت نمی آید در دلش چه گذشت ...
تقدیم به بهترین مادرهای دنیــــــــــا
اول از همه سلام میکنم به پسر قشنگم اشکان که همه وجودم را با عشق به خود پرکرده است . پسر قشنگم عاشقتم
و حالا نوبت دوستان گلم هستش . سلام به روی ماهتون
امروز به بهانه پنجاه و چهارمین ماهگرد زمینی شدن پسرم اومدم که واسش مطلب بذارم . پسر گلم امروز چهار و نیم سالت تموم شد و انگار که همین دیروز بود که به دنیا اومده بودی ، بعد از گذشت این همه مدت هنوز اون احساسی که هنگام متولد شدنت داشتم رو دارم و خییییییییییییییییلی خوشحالم که خدای مهربون فرشته نازنینی رو برای من هدیه داده و مـــــــــــــــرا به اسم مقدس مادر مزین فرموده.حس خیییییییییییییلی خوبی است حس مادر بودن .
پسر یکی یه دونه ام طی این مدت گاهی با شیرین کاریهات و شیرین زبونیهات خوشحالم کردی و گاهی هم با خرابکاریهات و گیردادنات کلافه ام کردی
اما با وجود همه اینها دوستت دارم و با هرنفست نفس میکشم .
اشکان
جونم خیلی به من وابسته ای و این موضوع منو نگران میکنه و زمانی که هر دو
خونه ایم یک روز نشده که من بدون اینکه تو کنارم باشی برم سر اجاق گاز و
غذا درست کنم، همیشه خدا آویزون من هستی و میگی مامانی آخه تو چرا غذا درست میکنی ، بابا میاد درست میکنه دیگه ، تو بیا بریم با من بازی کن
و این آویزون شدنت به قدری من و خسته میکنه که آخر شب که میرسه انگار
کیلومترها پیاده راه رفتم و از پا درافتادم . اینا رو میگم که وقتی بزرگ
شدی نگی که خوب چون من پسر مهربون بودم و همش کارهای خوب میکردم واسه همین
مامانی من و انقدر دوست داشته و داره و هیچ زحمتی واسش نداشتم ،گرچه الان
به حدی با معرفت و قدردانی که از مامان جون بخاطر زحماتی که واست میکشه
تشکر میکنی و میپری بغلش و بوسش میکنی و میگی مامان جونم دوستت دارم .
امروز بابایی به مناسبت چهار و نیم سالگیت واست یه لیفتراک خریده ، البته دوتایی با هم رفتین و خریدین ( خیلی وقته شما لیفتراک میخواستین و بالاخره بابایی امروز سوپرایزت کرد ).
اینم عکسش ؛ با هزار التماس تو عکس مثلا داری واسه خاطر دل مامانی نیخندی ، ای ووروجک
البته
منم ظهری از سرکار اومدنی واست بالابالای انگلیسی گرفته بودم که
خیییییییییییییییلی ذوق زده شدی و همین امروز مؤفق شدی 6 کلمه از 6 کارت
اول رو یادبگیری و بخونی . الهی من فدای اون چشات بشم که از خوشحالی میدرخشید امروز .
6 کلمه اول : dad mum baby girl boy toy . عزیزم این 6 کلمه رو هم میتونی بدون تصویرش بخونی و هم معانیشو یاد گرفتی . پیشرفتت رو به خودم و خودت تبریک میگم گلم .
در ضمن شما کلمات انگلیسی بیشتری رو تو مهد یاد گرفتی منتها اونا رو نمیتونی بخونی .
apple:سیب bag : کیف bird : پرنده car : ماشین cat : گربه cup : فنجان one : یک tow : دو tree : سه orenge : پرتقال dog : سگ elephent : فیل frog : قورباغه fish : ماهی guot:بزغاله horse : اسب icecrem : بستنی jug : کوزه kangro : کانگرو lion : شیر hello : سلام goodbye : خداحافظ goodnight : شب بخیر monkey : میمون
و البته چند تا از کلمات فارسی رو هم میتونی بخونی و بنویسی
آب بابا نان مامان گل مو دست پا
اینا رو من نوشتم و بعدی رو شما
و
اینم فلش کارتهای فارسی که هم خوندنشونو بلدی و هم نوشتنشون رو ، حتی تو
کتابهای داستانت این کلمات را پیدا می کنی و به من نشون میدی ،الهی قربون
اون قد و بالات بشمممممممممممممم من
عروسک کیمیدی رو مهمون آذربایجانیمون واست گرفته بود که خیلی دوستش داری .
و
این هم سان آی دخترخاله ناز اشکان که خیلی همدیگه رو دوست دارن ، عزیزم
شما دو تا عادتونه وقتی با هم هستین تو با گوشی خاله جون و سان آی هم با
گوشی من بازی می کنه .
البته اینم بگم که تولد باباجون هم 20 دی ماه بود و چون امسال ما یادمون نبود شما باباجونو سوپرایزش کردی
سلام پسر نازم.چند وقته که دوستان از رفتن
پاییز و شب یلدا و اومدن زمستان میگن واسه همین من هم خواستم در این مورد
واست مطلب بذارم،امیدوارم که پسر گلم مامانش رو ببخشه که تنبلی کرده و واسش
مطلب نذاشته،آخه مامانی وقتی میام سرتایپ خیلی اذیتم میکنی و همش بهونه
میگیری!البته میدونم که پسر گل مامان حتما منو میبخشه ،آخه پسر گلم خیلی
مهربونه.الهی فدای اون دل مهربونش بشم من.
عزیز دلم امسال یک روز قبل از یلدا قرار بود مادر/مادرشوهرم/ از کربلا برگرده و ما رفته بودیم خونه اونا تا شب که برمیگرده بریم پیشوازش و تو از شوق اومدن مادر و واسه اینکه عاشق حیاط خونه مادری همش تو حیاط موندی و چیزی نخوردی و گفتی که تا مادر نیاد نه میام تو خونه و نه چیزی میخورم.بالاخره مادر ساعت ده شب رسید و اشکان جلوی مادر وایساد و منتظر سوپرایز،حالا بماند که مادر اون چیزی رو که اشکان انتظارش رو داشت نخریده بود و پسرم خیلی پکر شد و لبهاش و آویزون کرد.میگم مامانی چرا لبهاتو آویزون کردی میگه مامان من که لبهام همیشه آویزونه.الهی فدای اون لبهای آویزونت بشم من که وقتی آویزونه انقدر بوسشون میکنم که نگو و نپرس.خلاصه بخاطر برگشت مادر شب یلدا هم اونجا موندیم و بخاطر رفت و آمد مهمونا شب یلدای زیاد خوبی نداشتیم و نتونستیم شادی کنیم.
اما در عوض فرداش برگشتیم خونه مامان جون و با یک روز تأخیر کلی خوش گذروندیم.ضمنا شما امروز از مراسم شب یلدای مهد موندی و خیلی حیف شد .
راستی شما برخلاف مامان عاشق زمستونی و بی صبرانه منتظر باریدن برف هستی.من هم بخاطر ووروجکم منتظرم تا برف بیاد و با پسرم بریم برف بازی و آدم برفی درست کنیم که تا به امروز اتفاق نیفتاده.