اشکان تک ستاره قلبم

خاطرات شیرین پسرم

اشکان تک ستاره قلبم

خاطرات شیرین پسرم

مهربونیهای اشکان


سلام پسرکوچولوی من

 امروز اومدم تا برات از خودت بنویسم ، از خودت که امید زندگی من هستی ، از تو که تمام هستی من هستی،از تو که با بودنت زندگی یکنواخت و تکراری رو برامون پر از خاطره کردی تنها با وجود توست که زندگیمان تکراری نیست.هر روزم با تو رنگ دیگری به خود میگیرد  . بهار نزدیک است و من با بودن تو در کنارم هر روزم را بهار میدانم و تو که باشی دنیا برایم بوی گلهای بهاری را میدهد و دوست دارم هر روز با تو نفس بکشم . دوست دارم لحظه هایی که از خواب بیدار میشوم در کنارم باشی و من با گرمی دستهای کوچولوی تو که صورتم را لمس میکند از خواب بیدار شوم باور کن آن روزها برایم خیییییییییییلی شیرین و دلچسب است .

و اما میخوام از شیرین زبونیها و مهربونیهات بگم گلم

چند روز پیش خونمون مهمون داشتیم (خاله ناهید) ، خاله ناهید همسایه خاله مامان(من) هست که از بچگی پدرو مادرش رو از دست داده و تنها زندگی میکنه و گاهی وقتها خونه ما هم میاد . و چون تو میدونی که اون هیچکس و نداره باهاش خیلی مهربون هستی و وقتی میاد خونه ما با اینکه زیاد دوستش نداری،چون تو رو اذیت میکنه اما دل مهربونت راضی نمیشه که از خونه ما بره و دلت میخواد همیشه پیش ما بمونه . میگی مامانی خاله ناهید منو اذیت میکنه اما بهش نگیا ، ناراحت میشه . اینبار که اومده بود پا پیچت شده بود و میگفت که اشکان من میخوام مامان تو بشم و من تو آشپزخونه بودم که یه هو یک صدای بلند از طرف تو شنیدم که داشتی داد میزدی و میگفتی من نمیخوام تو مامان من بشی ، من خودم مامان دارم . اومدم میگم پسرم خاله ناهید مهمون ماست و تو نباید باهاش اونجوری رفتار کنی چی میشه داره باهات بازی میکنه حالا تو ، تو بازی فکر کن اون مامانته و تو با صدای بلند دستاتو میکوبیدی به هم و میگفتی مامانی من صدبار بهت گفتم که تو رو با هیچکس عوض نمیکنم حالا خاله ناهید واسه چی میخواد مامان من بشه و داشتی گریه میکردی ، الهی قربون دل کوچیک و مهربونت بشم که حتی تو بازی هم نمیخوای کس دیگه مامانت بشه بغلبغلبغل

چند وقتیست که بازم سرما خوردی و چیزی نمیخوری و من گاهی وقتها واست جوجه کباب درست میکنم تا شاید بخوری . دیروز واست درست کردم و آوردم که بخوری ، میگی مامانی به نظرت کبابهای کی خوشمزه میشه من هم با اعتماد کامل میگم خوب معلومه مامانی یعنی من چشمک دوباره میپرسی مامان جون خوب درست میکنه یا تو ؟ و من : خوب پسرم مامان جون هم خوب درست میکنه و شما پسر نازم با دستهای کوچیکت دستهای منو نوازش کردی و لبخند رو لبت اومد و من با تعجب تعجب چی شده پسرم ؟ و شما : آخه در مورد مامان جون من خوب حرف زدی و من از اینکه پسرم چقدر قدردان زحمات مامان جونش هست خوشحال شدم و بوسه بارونت کردم . البته اینم بگم که پسرعزیزم شما هم تو خیلی مواقع من و از سر تا نوک پاهام بوسه بارون میکنی و میگی مامانی خییییییییییییلی دوست دارم و من هم عاشقانه بهت میگم من هم دوست دارم . الهی فدات بشممممممممممم من بغل

در اثر سرماخوردگی تند تند سرفه میکنی و میگی معده ام درد میکنه و من با تعجب تعجب میگم معده ات کجاست و توی ووروجک میدونی که معده و شکم با هم فرق میکنند میخندی و میگی نه از بس سرفه کردم شکمم درد میکنه .

پسرم عاشق نماز خوندن و دعا کردنی ، وقتی بهت میگم دعا میکنم مثلا یک اتفاق خوب بیفته و یا بهت میگم دعا کن میگی : خدا اینجوری که نمیشنوه باید تو نماز باهاش حرف بزنی .بوس

اشکان در 18 ماهگی (در حال صحبت با خدا)

پسر گلم دیروز از مهد رفته بودین اردوی علمی ،  محیط زیست و موزه حیوانات خشک شده و تو هم که عاشق حیوانات هستی خیییییییییییییییییلی ذوق کرده بودی و کلی از حیوانات بازدید کرده بودید و ازتون عکس گرفتند که بعدا برات میذارم . و نیز رفته بودید آتش نشانی و کلی در مورد ایمنی چیزایی یاد گرفته بودی اومدی به من میگی مامانی هر موقع با آتش نشانی کار داشتی شماره 1 و 2 و 5 ، صد و بیست و پنج را بگیر و بهشون بگو ، الهی قربون هوشت برم که شماره آتش نشانی و یاد گرفتی و به من هم یاد دادی . 

پسر قشنگ من تا این لحظه 4 سال و 6 ماه و 27 روز سن دارد .

« خدایا به فرشتگانت بسپار که در لحظه لحظه نیایش خویش دوستان  و پسر مرا از یاد نبرند »


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد