پسر قشنگم امروز 30 اردیبهشت ماه سال 94
یعنی روز آخر مهد بود و شما با اینکه روزهای اول دوست نداشتی از من جدا بشی
و بری مهد ، اما این روز آخر دلت نمیومد از مهد و دوستات خداحافظی کنی ،
مخصوصا از آیلا جون که دوست بسیار صمیمی توست و همدیگه رو خییییییییلی دوست
دارین . کاش همه دوستیها مثل دوستیهای دوران کودکیمان باشد .یه چیز جالب
که آیلا و اشکان هر دو متولد یک روز هستند یعنی هر دو 89/04/22 بدنیا
اومدند. اشکان میگه مامان چون ما هر دو تو یه روز بدنیا اومدیم همدیگه رو
انقدر دوست داریم . الهی فدای دوتان بشم من
امروز
وسط جشن اومدم مهد و از مدیر مهد خانم سیاحی خواهش کردم تا اجازه بده عکس
دسته جمعی با دوستات بگیرم که اولین نفری که اومد آیلا بود و بعد مارال و
چون داخل سالن پر از بچه بود مجبور شدیم توی حیاط مهد عکس بگیریم . داشتیم
میرفتیم حیاط که خانم سیاحی گفتند که دوستای اشکان دارن میان تا با اشکان
عکس یادگاری بندازن پشتم را که نگاه کردم دیدم همش دخترای کلاس دارن میان و
دو تا پسر بچه نمیدونم این آقا پسر گل من چیکار کرده که دخترای کلاس افتادن دنبالش
از بس مهربونه خوشگل من ، الهی فدای دلت بشم مامانی
ارشیا ، اشکان ، آیلا ، مارال ، سانای ، و پشت سمت راست هستی و سمت چپ هورا
دوست صمیمی اشکان (آیلا جون ) که خییییییییییییلی همدیگه رو دوست دارند .
اشکان و آیلا و هورا
اینم آخرین روز مهد 1394/02/30 که با اشکان جونم دم در فرعی مجتمع منتظر سرویسیم
بهت گفتم یه ژست خوشگل بگیر ، نتیجه این شد فسقلی مامان بیشتر شبیه مستر بین شدی
چشمهای منتظر پسر قشنگم که داره اومدن سرویسش رو نظاره میکنه. الهی فدای اون چشمای عقابیت بشم من