سلام پسر گلم ؛
من و بابایی با
اینکه فقط سه روز تعطیل بودیم تصمیم گرفتیم بخاطر اینکه شما علاقه زیادی به
دریا داری شما رو ببریم شمال و چون وقتمون کم بودیم تا ساحل گیسوم رفتیم و
برگشتیم . شب ساعت 2 به اصرار شما راه افتادیم و شما اصلا دلت نمیخواست که
بخوابی و میگفتی بیدار میمونم اما من به شدت خوابم میومد و بخاطر تو و
بابایی که یه هو خوابش نبره بیدار موندم و تو عزیز دلم بالاخره چند ساعت
خوابیدی و بیدار شدی و وقتی رسیدیم ساحل بدو بدو رفتی کنار دریا و دلت
نمیخواست از دریا جدا بشی
از بس بهت خوش گذشته بود میگفتی چی میشه تا پائیز اینجا بمونیم میگم چرا تا پائیز ؟؟؟ میگی آخه پائیز میخوام برم مهد
قربون پسر با تحصیلاتم برم که عاشق مهد و مدرسه است و این مسئله رو
پذیرفته که رفتن به مهد و مدرسه اجباریه و نمیشه از زیرش در رفت حتی با
موندن کنار دریا
بعد از دریا علاقه خاصی به اسب و اسب سواری داری و تو ساحل چند بار هم سوار اسب شدی و دور زدی که فیلمت رو گرفتم
پسر اسب سوار من در ساحل خوش آب و هوای گیسوم (عاشق اسبی پسرم)
آقای عکاس خسیس واسمون فایل نداد منم اینو از روی عکس با دوربین خودم گرفتم
البته علاقه خیلی زیادی هم به ماسه بازی داری که کلی عشق و حال کردی
مامان مهربونم که همیشه دنبال اشکانه ، الهی فدای مامان گلم بشم
بعد از ماسه بازی و آب بازی مفصل اومدی میگی I am hungry mummy
انقدر گشنه ات شده که داری بیسکویت و با نایلونش میخوری
گفتم یه ژست خوب بگیر کنار دریا مامانی و خوشحال کن ، این شد نتیجه اش
میگفتی کاش همه اینا مال من بودند و باهاشون بازی میکردم
پسر
ماهیخوار من ؛ ماهی رو فقط از دست من میخوری و به هیچکس اعتماد نداری حتی
بابا . میگی مامان بابا میخواد منو بکشه ماهی را با استخوان میده بیا بخور
آخه یه بار همسری یک تکه از ماهی رو سوا کرد و داد به من که بده اشکان
بخوره استخوان نداره و من که مثل اشکان فقط به خودم اعتماد دارم نگاهی بهش
کردم و استخوان و درآوردم برای همینه که اشکان بهش اعتماد نداره
اینم عکسی که خود اشکان از مورد علاقه هاش گرفته
اینم پسر غمگین و خسته من تو جنگل گیسوم که نمیتونه از ماسه و دریا دل بکنه
این عکس هم توسط گل پسرم خلق شده ؛ جنگل همیشه آرامش خاصی به من میده
<< پسر گل مامانی تا این لحظه 4 سال و 10 ماه و 23 روز سن دارد >>