پسر مهربونم،امید زندگیم،گل همیشه خندانم اشکان جون،امروز با حرفی که زدی مامانی و غصه دار کردی ،آخه اینکه بخوای از این فکرها بکنی و از این حرفها بزنی واست خیییییییلی زوده.مامانی واست ی آلبومی درست کرده که همه کاردستیها و نقاشیهایی که از مهد میاری و خودت درست کردی رو جمع میکنه توی اون تا وقتی بزرگ شدی یادگاریهایی باشه از دوران کودکیت که در آنموقع دیدن آنها واست جالب خواهد بود و تو که نظاره گر این کارم بودی علت کارم را پرسیدی و من برات توضیح دادم اما تو زدی زیر گریه و گفتی که ناراحتی و من فکر کردم واسه اینکه دارم وقتم روا با اینکار تلف میکنم تو شاکی هستی و میخوای که باهات بازی کنم اما نمیدونستم که توی قلب کوچیک فرشته مهربونم چه غوغایی بپاست!!!
و حرفهای اشکان و مامانی در این مورد:
اشکان:مامانی نمیخوام تو بمیری
مامانی:پسر گلم من که نمیخوام بمیرم
اشکان:اگه من بزرگ بشم تو پیر میشی و میمیری
مامانی:عزیز دلم من هیچوقت نمی میرم
اشکان:پس چرا آقاجون پیر شد و مرد؟
مامانی:آخه آقاجون سیگار می کشید
اشکان:پس اگه کسی سیگار نکشه ،نمی میره؟
مامانی:نه،نمی میره
اشکان:مامانی فدات بشم،خیلی دوستت دارم.هیچوقت نمیر.
مامانی:خدا نکنه خوشگلم،من هم خییییییلی دوستت دارم.
عشقم
،مامانی واسه اینکه تو هنوز خییییلی کوچیکی واسه این حرفها نتونست واست در
مورد مرگ حقایق و بگه اما از خدا میخوام که تا وقتی که خودت بتونی همه
حقایق زندگی و این دنیا رو درک کنی من و از تو جدا نکنه و اما اگه نتونستم
کنارت باشم تو باید خیلی قوی باشی و بتونی با این مسئله کنار بیای تا
مامانی همیشه خوشحال باشه.با تمام وجودم دوستت دارم مونس تنهاییهایم.